امپرسيونيسم علمي يا مشارکت همگاني


 

نويسنده: امير راد




 
همه ي ما اسامي بزرگاني چون افلاطون، ارسطو، ارشميدس، فيثاغورس ، کپرنيک، ابوعلي سينا، گاليله، نيوتن، دکارت، اينشتين و صدها متفکر دانشمند بزرگ را شنيده ايم.
تمامي اين افراد سهم بزرگي در پيشبرد تفکر بشري و ارتقاء آن رابر عهده داشته اند وحذف هر يک از اين افراد در سير رشد بشري، شکافي بزرگ را پديد مي آورد و حلقه اي از اين زنجير بزرگ را مي کسلد.
در روزگاري که مردم عادي سرگرم کشاورزي، داد وستد و يا زندگي روزمره خود بودند؛ اين افراد با تفکر در عالم، سعي در کشف معنايي براي زندگي،کشف پديده اي جديد، و يا دستيابي به شگفتي جديدي در عالم بودند. استعداد آنها در کشف حقايق و توانمنديشان در تدوين يافته هاي خود، آنها را نوابغي تبديل نموده که نامشان را تا ابد جاودان کرده است.
اما مطالعه ي زندگي شخصي اين افراد نشان مي دهد که اين افراد، يا اغلب ثروتمنداني بودند که دسترسي به کتب خطي گذشتگان خود داشتند و دغدغه چنداني جهت تحصيل مال جهت گذران زندگي خود نداشته اند و يا آنچنان شيفته علم بودند که زندگي خود را وقف آن کرده و رنج هاي زيادي را به جان خريده اند!
مطالعه و آموختن علوم در گذشته آن چنان محدود بود که تنها محدود افرادي به آن دسترسي داشته و اين فرصت راپيدا مي کردند تا از طريق مطالعه افکار گذشتگان پي به تفکر آنها ببرند. کتاب ها معمولاً در کتابخانه هايي نگهداري مي شدند که حق استفاده از آنها در اختيار بزرگان و اشراف بود و افراد عادي اجازه دسترسي به آنها را نداشتند چه بسيار افراد مستعدي که سواد نياموختند و چه بسيار نوابغي که عمرشان را در يک کشتزار گذرانده و به پايان بردند! آنچه ما مي شناسيم، افراد مستعدي بودند که در زمان و مکان مناسب بوجود آمدند و به ثمر نشستند.
شايد بسياري از افراد با خود فکرمي کنند، چرا در طول پانزده هزار سال زندگي بشر، تنها در چند سال اخير، رشد علمي بشر اين چنين جهش نموده و به صورت لگاريتمي افزايش يافته است؟ آيا بشر چند هزار سال پيش با انسان امروزي فرق داشته است؟
مقايسه جمجمه هاي نسل هاي گذشته با انسان هاي کنوني و همچنين مطالعه در شيوه ي زندگي و نيز پيشرفت هاي بسيار جالبي که در آن زمان به وقوع پيوسته است، ثابت مي کند که انسان کنوني که قدمت آن حدود پانزده الي بيست هزار سال است، به لحاظ ساختار مغزي در طي اين مدت، تغيير خاصي نداشته است. پس عوامل ژنتيکي و رشد فيزيکي مغز عامل اين پيشرفت تصاعدي نگرديده است. همچنين، تعداد نوابغ عصرهاي اخير نيز، نسبت به جمعيت افزايش خاصي نداشته و بنابراين افزايش تعداد نوابغ نيز، عامل پيشرفت جهشي بشر نگرديده است. ولي اگر تاريخ را نگاهي بيندازيم به اتفاقي برمي خوريم که پس از آن، گويي کاتاليزوري وارد روند رشد بشري گرديده و در طول چند صده، اثر خود را به وضوح نشان مي دهد و آن چيزي نيست، جز اختراع ماشين چاپ توسط گوتنبرگ.
پس از اختراع اين ماشين، به يکباره تعداد وسيعي از افراد توانمندي دسترسي به کتبي را پيدا کردند که تا قبل از آن در انحصار افراد محدودي بود. ابتدا کتاب هاي مهمتر چاپ گرديد، مانند کتاب هاي
مقدس اديان و سپس آرام آرام، چاپ به يک صنعت تبديل گشت و تعداد کتب زير چاپ به دليل گره خوردن آن با اقتصاد، دايره وسيعي از عناوين را در بر گرفت.
اين گونه بود که مردم عادي نيز به انواع کتب دسترسي پيدا کردند و با سرعت چشم گيري علم، از انحصار اشراف و ثروتمندان در آمده و در سطح جامعه گسترش پيدا کرد. بدانيد ريشه هاي نقاشي سبک اپرسيونيسم مربوط به اين دوره است.(1)مشخصه ي بارز نقاشي هاي امپرسيونيسمي، نقاط نوراني و
رنگارنگي است که از نزديک شکل خاصي را نمي سازند، ولي ديدن تابلو از فاصله اي دورتر منجر به شکل گيري تابلو و حتي ديدن جزئيات مي شود. در واقع، اين سبک بر خلاف سبک نقاشي هاي رئاليزم، که همه جزئيات به دقت و ظرافت در آن نقاشي مي شود و هر بخش کوچک از تابلو خود يک تابلو را تشکيل مي دهد، فاقد شکل يا طرح مشخصي از فاصله خيلي نزديک است و برعکس، فاصله گرفتن از تابلو جزئيات را واضح تر مي کند.
در شيوه امپرسيونيسم، اين ترکيب کلي تابلو است که ارزش دارد؛ در عين حال هر نقطه بخشي از تابلو را تشکيل داده و حذف آن به شکل کلي صدمه مي زند. اگر چشمان خود را به يک تابلوي امپرسيونيسمي نزديک کنيد، تصاوير محوتر و محوتر خواهند شد و شما صرفاً نقاط نوراني خواهيد ديد، نقاط در کليات تابلو معنا پيدا مي کنند و تابلو نيز بدون وجود اين نقاط وجود خارجي ندارد.
اين تفکر هنري به نوعي تداعي کننده اين مفهوم است که شکل کلي جامعه از تک تک افراد آن شکل گرفته است. اين افراد هر يک داراي رنگي و روشنايي منحصر به فرد مخصوص خود هستند، هر چند شاخص هم نباشند، ولي با در کنار هم قرار دادن اين نقاط،مي توان تابلويي زيبا آفريد که جلوه آن از تابلوهاي رئاليزم نيز بيشتر است.
مشابه اين موضوع، شايد بتوان گفت که پس از اين زمان، نقش افراد در پيشبرد جامعه و ارتقاء تفکر در آن پر رنگ تر گرديد، ديگر فقط اشراف زادگان، کنت ها و کنتس ها نبودند که گاهي نوابغي از آنها سر بر مي آورد؛ بلکه بسياري از نوابغ را اشخاصي از طبقات مختلف جامعه تشکيل مي دادند و به مرور، حتي اين روند نيز دستخوش تغيير گرديد. بدين معني که گسترش بيشتر علم موجب گرديد تا بسياري از افراد مستعد و شيفته آموختن، به فراخور تلاش خود، حتي اگر در حد يک نابغه نيز نبودند، سهمي در پيشبرد علم پيدا کرده و جايگاه خود را در جوامع علمي باز کنند. تحصيل علم به صورت سيستماتيک در آمد و سازو کارهاي فراواني جهت مشارکت همگاني در اين رشد فکري و پيشرفت علمي بوجود آمد که اين سيستم ها نيز مطابق با نيازهاي بوجود آمده و براساس باز خوردهاي آموزشي تصحيح مي گرديدند. مطالع در انواع سيستم هاي آموزشي که در طول چهار صد سال اخير در دنيا بوجود آمده اند، خود بحث مفصلي است، ولي همه و همه نشان دهنده ي آن است، که هر چند نوابغ و نخبگان به عنوان مستعدترين افراد، جهت تحصيل علم و پيشبرد دانش، توانايي وسيعي در گسترش مرزهاي دانش دارند؛ ولي ناخدايي کشتي عظيم دانش بشري ديگر در دستان آنها نيست.
ديگر نبايد سال ها منتظر نبوغ خارق العاده اي نشست تا يک تنه و به تنهايي فصل جديدي در علم بگشايد،
يا راز سر به مهري را باز نمايد؛ بلکه در دنياي امروز، کار گروهي جايگزين بسياري از نبوغ ها گشته و نتيجه تفکر جمعي، اي بسا بسيار کاراتر از يک تفکر انفرادي، هر چند خارق العاده، گرديده است.
در دنياي امروز، حتي نوابغ هم، در جمع معني بيشتري پيدا کرده اند و پيشبرد علم ديگر هنر نخبگان نيست، بلکه هنر سيستمي است که اين افراد را هدايت مي کند. اين است رازي که موجب پيشرفت علم يا چنين سرعت خارق العاده اي در چند صده اخير گرديده است. لذا جا دارد که مسئولين بيش از آنکه به فکر نخبه پروري و نخبه سالاري باشند، به فکر ارتقاي سيستم هاي آموزشي و توسعه فرهنگ کار گروهي بوده و اين فرهنگ را در جامعه توسعه دهند، که در غير اين صورت، نه تنها کمکي به پيشبرد علم در اين مملکت نگرديده است؛ بلکه هر روز از اين هدف فاصله خواهند گرفت.
توضيحات: در آخرين دهه هاي قرن 19 ميلادي (بين سال هاي1870-1880) حرکتي در نقاشي آغاز شد که در اساس مبتني برنور (به عنوان مادر رنگها) شکل گرفت و به زودي هنرهاي ديگر نظير موسيقي، مجسمه سازي و ... را تحت تأثير قرار داد.
منبع: لذت فيزيک -ش 18